قارپوز
تاریخ بیابانک, [17.12.24 10:20]
به یلدا شبی زخانه برون شدم به مهر🚶♂️
که توشه گیر، سفره ایی شوم به خیر🚶♀️
سوی بازار میشدم جماعتی روانه بود🚶♀️
خریده توشه اش سوی خانه بود🚶♀️
همه نعره میکشید در این بازار ننگ🚶♀️
گرانی و جیب خالی و کارزار تنگ🚶♀️
یکی گوشت ماهی و نقل بود برکفش🚶♀️
دگر قارپوز و پسته، بود در پاکتش🚶♀️
کسی مات و مبهوت از حیرتش 🚶♀️
حقیر بود جیب مردم از قیمتش 🚶♀️
ندیداز کسی برده نان و بار گران🚶♀️
نخورد و نپوشید در زمان و مکان 🚶♀️
مگر دست در کیسه ی زر فشانی کنی🚶♀️
به دولت ، ز شوکت ، مقامی در کنی🚶♀️
به اقدس به یزدان که میترا نخواست🚶♀️
به ایام احمد که او ناخداست 🚶♀️
چنینش، نبود خدمت و راستی 🚶♀️
به دست گیری جماعت زپارسی🚶♀️
نبود عافیت آنکه پنبه در گوش کرد🚶♀️
که جام جهالت به سر نوش کرد🚶♀️
به دست توان ، دست مردم بگیر🚶♀️
چو «فاضل» مشو غافل از دستگیر 🚶♀️
به سوز گدا کُش که رختش ببرد🚶♀️
زپیکار پیکان، تنش زخم خورد🚶♀️
«قارپوز». آذر 1403.نیشابور. فاضل
🍉🍉🍉
🌈قارپوز: هندوانه (یونانی. آذری)
🌈پنبه درگوش : جهالت، داستان عربی
دیوان فاضل 🌞
Www.bayazeh.ir